از عشق نمی هراسم آنگاه که تو عشق منی
نمیترسم از رفتنت آنگاه که تو هم عاشق منی
گر خواهی دنیا در كف اقبال تو باشد خواهان كسی باش كه خواهان تو باشد
میان رفتن و ماندن دلم نشسته به تردید . بخوان مرا كه همیشه دراوج شور بمانم
تو مثل راز بهاری ومن رنگ زمستانم جگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمیدانم
روزی پرسیدمش با بی قراری بغیر از من کسی را دوست داری از خجالت
دو چشمش بر هم افتاد میان گریه هایش گفت آری
عشق بازی به همین آسانی است
که گلی با چشمی
بلبلی با گوشی
رنگ زیبای خزان با روحی
نیش زنبور عسل با نوشی