loading...
پرتال تفریحی و عاشقونه
Alirezaz90 بازدید : 198 چهارشنبه 20 اسفند 1393 نظرات (0)

یک مرد عرب سگی داشت که در حال مردن بود. او در میان راه نشسته بود و برای سگ خود گریه می‌کرد. گدایی از آنجا می‌گذشت، از مرد عرب پرسید: چرا گریه می‌کنی؟ عرب گفت: این سگ وفادار من، پیش چشمم جان می‌دهد. این سگ روزها برایم شکار می‌کرد و شب‌ها نگهبان من بود و دزدان را فراری می‌داد. گدا پرسید: بیماری سگ چیست؟ آیا زخم دارد؟ عرب گفت: نه از گرسنگی می‌میرد. گدا گفت: صبر کن، خداوند به صابران پاداش می‌دهد.

Alirezaz90 بازدید : 160 یکشنبه 19 بهمن 1393 نظرات (0)

جوانی بود که عاشق دختری بود. دختر خیلی زیبا و زرق و برق دار نبود،

اما برای این جوان همه چیز بود.

جوان همیشه خواب دختر را می‌دید که باقی عمرش را با او سپری می‌کند.

دوستان جوان به او می‌گفتند:

«چرا اینقدرخواب او را می بینی وقتی نمی‌دانی او اصلاً عاشق تو هست یا نه؟

Alirezaz90 بازدید : 262 پنجشنبه 29 فروردین 1392 نظرات (0)

داستانک قصاب و سگ باهوش !

قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید.

کاغذ را گرفت. روی کاغذ نوشته بود «لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین». ۱۰ دلار همراه کاغذ بود.

Alirezaz90 بازدید : 463 شنبه 23 دی 1391 نظرات (1)

داستان کوتاه دو برادر مهربان

دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی کار می کردند که یکی از آنها ازدواج کرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود .

شب که می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می کردند . یک روز برادر مجرد با خودش فکر کرد و گفت:‌درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم . من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می کند.

ads1
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 911
  • کل نظرات : 210
  • افراد آنلاین : 195
  • تعداد اعضا : 62
  • آی پی امروز : 410
  • آی پی دیروز : 62
  • بازدید امروز : 2,104
  • باردید دیروز : 74
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 7,605
  • بازدید ماه : 7,605
  • بازدید سال : 135,751
  • بازدید کلی : 1,244,834
  • تبلیغات